منیژه بهارلو؛ منتقد سینما در مورد فیلم سینمایی «ارغوان» اظهار داشت: «ارغوان» فیلمی به کارگردانی کیوان علیمحمدی و امید بنکدار؛ زوج سینمایی که فیلمسازی را با فیلم کوتاه آغاز کردند و در کارنامه خود دو فیلم بلند سینمایی «شبانه» و «شبانه روز» را دارند. فیلم هایی که شاید از نظر بصری زیبا ولی قصه آنها از پیچیدگی های خاصی برخوردار بود و همین مخاطب را پس می زد.
وی گفت: «ارغوان» فیلمی دور از دو فیلم قبلی کارگردانان آن نیست؛ یعنی همان زیبایی بصری که در فیلم های قبلی بود، در این فیلم هم خواهیم دید ولی در سینما فقط لذت بصری کافی نیست بلکه باید داستان هم به یاری فیلم بشتابد تا بتوان مخاطب را تا انتها با خود برد.
این منتقد و روزنامه نگار در ادامه افزود: درست است که این دو کارگردان در این فیلم تلاش کردند که از پیچیدگیهای قصه های فیلمهای قبلی به دور باشند، ولی باز هم موفق نشدند که قصه را خوب تعریف کنند تا مخاطب در کنار قاب بندی خوب، از قصه و جفت و بست آن لذت ببرد و با آن همذات پنداری کند و تا انتهای فیلم، کشش دیدن فیلم را داشته باشد و خسته نشود. چون فقط فرم نیست که یک فیلم را در رتبه فیلم های خوب قرار می دهد، بلکه محتوا هم هست که باعث کشش فیلم می شود. این فیلم را می توان جزء فیلم هایی دانست که مخاطب عام آن را دنبال نکند و به نوعی مخاطب خاص یا همان قشر روشنفکر آن را بپسندد.
بهارلو تصریح کرد: قصه فیلم «ارغوان» از یک فیلم رئال بسیار دور است و قصه کوتاه اقتباسی آن، کشش فیلم بلند شدن را ندارد. فیلم تلفیقی از موسیقی و عشق است و آن را به یک فیلم سانتیمانتالیسم نزدیکترکرده است. موسیقی و عشق که تم اصلی فیلم است، ولی موسیقی در قصه در خدمت عشق است و صرفا به جایگاه و اهمیت موسیقی در داستان پرداخته نشده است، در حالی که تلاش شده است که به اهمیت جایگاه موسیقی هم پرداخته شود.
این منتقد سینما ادامه داد: قاب بندی متفاوت، زیبا و رنگ بندهای کار، فیلم را به یک فیلم زیبا و چشم نواز تبدیل کرده است و روایت داستان، روایتی معلق است که فیلم را با مشکل مواجه کرده است. روایتی که داستان آن مربوط به دیدار آوا و فرید است که در یک شهر کتاب یکدیگر را ملاقات می کنند و داستان در یک شبانه روز اتفاق می افتد و بعد از خارج شدن آوا از خانه فرید به پایان می رسد.
وی گفت: قصه فیلم در سال ۸۶ اتفاق می افتد و تمام خاطرات سال های ۵۰ به نمایش در می آید و به نوعی در سال ۹۲ به نتیجه می رسد. البته اصل داستان در همان سال ۸۶ در همان دیدار دو نفره است و مابقی خاطرات است در گذشته. تمام فیلم با فلاش بک داستانی در گذشته روایت می شود، داستانی که با واسطه مربوط به یکی از شخصیت های اول فیلم است. داستانی که مربوط به دوران کودکی «ارغوان» است که همسر فرید است و ۱۴ سال پیش بر اثر بیماری ام اس درگذشته است و مخاطب را به اشتباه می اندازد که آوا که نقشش را مهتاب کرامتی بازی می کند همان ارغوان است که بزرگ شده است، چون از اول آوا هم به خوبی به مخاطب معرفی نمی شود که چه کسی است. و چرا باید به علت نقطه اشتراک خرید یک سی دی کنسرت به فرید برخورد کند و چرا باید هر دو علاقه زیادی داشته باشند که حتما در همان شب آن سی دی کنسرت را بشنوند و مشخص نیست که چرا در لابه لای ارتباط چند ساعته آوا و فرید که هیچ صحبت خاصی راجع به گذشته نشد، باید داستان زندگی شخص سومی به نمایش درآید.
منیژه بهارلو در پایان این گفتگو خاطرنشان کرد: در قسمتی از فیلم به نقل از پدر ارغوان گفته می شود که ارغوان در کودکی در مورد پدرش دچار سوءتفاهم شده است و همین باعث شده که ۳۰ سال با پدرش قهر کند و او را نبخشد، در حالی که سوءتفاهمی نبود، بلکه واقعیتی رخ داده است که باعث دلخوری دختر شده است. پدر دل به عشق استاد موسیقی دخترش داده بود و همین عشق موجب تغییر دادن علاقه دختر به ساز ویلن سل شد در حالی که دختر علاقه به زدن پیانو داشت. و یا پدر پنهانی با استاد موسیقی به کنسرتی رفت و همه اینها دلایلی بود که بحث را از سوءتفاهم خارج کند. و در تمام این سالها به علت واقعیتی، ارغوان از پدرش ناراحت بود. حال به یک باره در انتهای فیلم به علت زمان اندک فیلم باید تمام سوالاتی که در ذهن مخاطب ایجاد شده در دو، سه سکانس آخر پاسخ داده شود و شخصیت های وارد شده در داستان بسیار سریع معرفی شوند و با یک دیالوگ که فرید از آوا پرسید که فراموش کردم در دیدار اول اسم شما را بپرسم، مخاطب متوجه شد که آوا همان ارغوان نیست. و فرید هم با رفتن پیش پدر ارغوان به او گفت که ۱۴ سال قبل ارغوان او را بخشیده است و فیلم بدون قصه محکم و با محتوای قوی به پایان رسید.
ارسال نظر